.

.

دریافت کد باکس مشق جبهه

مشق جبهه

آرام وبی صدا گریه می کرد پسرک. زانوهایش را جمع کرده بود توی شکمش و کز کرده بود گوشه تخت.

توی بهداری پانسمانش کرده بودیم ومنتظر آمبولانس بودیم که بفرستیمش عقب.

سراغش رفتم و گفتم:((جونت سلامت! شانس آوردی که ترکش فقط انگشت هات رو برده. اگه هنوز هم درد داری بهت یه مسکن دیگه بزنم؟))

نگاهم کرد . با پشت دست چپش اشک هایش را پاک کرد و گفت:

((درد ندارم ,فقط نمی دونم حالا چطوری تمرین ها و درس هامو بنویسم!))

اسمان مال انهاست



نظرات شما عزیزان:

چشم انتظار
ساعت23:25---16 مهر 1393
مثه همیشه مطالبتون عالیه
پاسخ:ممنونم


كيميا
ساعت14:27---16 مهر 1393
مرسي از اينكه لينكم كردين
وبتون هم مثل خودتون حرف نداره
محشره


pari3a
ساعت12:52---15 مهر 1393
برای دوست داشتنت از من دلیل میخواهند ..

چشمانت را به من قرض می دهی ؟؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 13 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,مشق جبهه, ] [ 21:13 ] [ پریا ]
[ ]